• دوشنبه 16 دی 1398
  • --
خودشناسی
کد مقاله: 49

خودشناسی : میزان توانایی من به عنوان یک مدیر، در تمرکز و ریشه‌یابی انگیزه‌ها و دلایل ذهنیم در اتخاذ تصمیمات مدیریتی و انجام اعمال و رفتارهایی که...


میزان توانایی من به عنوان یک مدیر، در تمرکز و ریشه‌یابی انگیزه‌ها و دلایل ذهنیم در اتخاذ تصمیمات مدیریتی و انجام اعمال و رفتارهایی که در طول زندگی روزمره از من سر می‌زند یا به طور خلاصه، همان صادق بودن من با خودم، توانایی من در زمینه صادق بودن با زیرمجموعه و دنیای اطرافم را مشخص می‌کند و میزان توانایی من در صادق بودن با دنیای اطرافم، عمق موفقیت‌های من در زندگی شخصی و شغلیم را مشخص می‌کند. به دلیل دامنه تأثیر بسیار وسیع تصمیمات و اعمال مدیران، به نظر می‌رسد، این موضوع در حوزه مدیریت، ازاهمیت بسیار بالاتری برخوردار است. لذا این شما و این، مارک منسون و مطلب فوق‌العاده اثربخش و دلنشین خودشناسی...

چه طور خودمان را بهتر بشناسیم؟

بخش عمده افکار و اعمال ما به صورت خودکار انجام می‌شود و این لزوماً چیز بدی نیست. زندگی ما را عادت‌ها، روتین‌ها، انگیزه‌ها و واکنش‌های ما پیش‌ می‌برند و درنتیجه باعث می‌شوند هر بار که می‌خواهیم از جایمان بلند شویم یا اتومبیلمان را روشن کنیم، نیازی نیست که صبر کنیم و شروع به فکر کردن کنیم.

مشکل از آن‌جا شروع می‌شود که وقتی برای مدتی طولانی در وضعیت خودکار به زندگی ادامه می‌دهیم، یادمان می‌رود که در وضعیت خودکار هستیم. زیرا اگر در مورد خودکار بودن عادات، روتین‌ها، انگیزه‌ها و واکنش‌های خودمان آگاهی نداشته باشیم، دیگر کنترلی هم روی آن‌ها نخواهیم داشت. آن‌ها هستند که ما را کنترل می‌کنند.

ولی فردی که خودآگاهی دارد، می‌تواند اندکی از تمرینات فوق‌شناختی را انجام داده و بگوید: "هربار که من زیادی ودکا می‌خورم، خواهرم صدایم می‌کند و از من پول می‌خواهد. این نمی‌تواند اتفاقی باشد." اما فرد فاقد خودآگاهی، تنها بطری را بر زمین می‌کوبد و به پشتش هم نگاه نمی‌کند.

خودشناسی

خودشناسی

یونانی‌ها در کتیبه‌های معابد باستانی خود گفته بودند، "خودت را بشناس" و مردمان عصر خود را دعوت کرده بودند که لحظه‌ای وقت صرف کنند و در مورد انگیزه‌ها و اعمال خود در شرایط مختلف، سؤال کنند.

در قلب بیشتر مذاهب و فلسفه‌ها در اقصا نقاط جهان، خودشناسی از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. به نظر می‌رسد یکی از عوارض ناخوشایند توانایی شگفت‌انگیز مغز در زمینه سؤال کردن در مورد پدیده‌های مختلف، توانایی مغز در مورد سؤال کردن راجع به خودش است.

من که هستم؟ دلیل کارهایی که انجام می‌دهم، چیست؟ آیا می‌توانم تغییر کنم؟

پیشنهاد ما در این مقاله: راه اندازی کسب و کار با بام لپس

 

این‌ها سؤالاتی هستند که به ناگزیر و به اشکال مختلف باعث آزار ما می‌شوند و با این که من باور ندارم که بتوان به هیچ یک از این سؤالات، پاسخی قطعی و ماندگار داد، اما باور دارم که می‌توانیم توانایی خود را در کنکاش درون خودمان، افزایش دهیم.

(کار کثیفی به نظر می‌رسد).

در روانشناسی به شیوه‌های مختلف، مشخص شده است که باورهای ما در مورد خودمان، نه تنها روی رفتار ما تأثیر می‌گذارد، بلکه موفقیت ما در دنیای اطرافمان را نیز تحت تأثیر خود قرار می‌دهد. مردمی که باور دارند باهوشتر از بقیه هستند، در امتحانات، بهتر عمل می‌کنند، حتی اگر باهوش‌تر نباشند و نسبت به بقیه دانش‌آموزان، بیشتر مطالعه نکرده باشند.

افرادی که باور دارند یک نوشیدنی نیروزا خورده‌اند، وزنه‌های سنگین‌تری را نسبت به حالت عادی، بلند می‌کنند، حتی اگر آن نوشیدنی، حاوی چیز خاصی نبوده باشد. افرادی که باور دارند به خواب کمتری نیاز دارند، تحت شرایط کم‌خوابی، عملکرد بهتری از خود نشان می‌دهند.

باورها، نیرومندند و به همین دلیل که نیرومند هستند، باید ذهن خود را طوری آموزش دهیم که باورهایمان را زیر نظر گرفته و در موردشان سؤال بپرسند.

در این مقاله چه، می‌خواهیم سه نظریه‌ای را که در این راه، کمک‌حال شما خواهند بود، شرح دهیم:

  • دو ذهن
  • به چیزهای مفید، باور داشته باشید نه به چیزهای واقعی
  • باور نخستین

امیدوارم در پایان بتوانید راحت‌تر راجع به خودتان سؤال کنید و ایده‌های جدیدی که قبلاً هرگز به آن‌ها توجه نمی‌کردید، به ذهنتان برسد.

لذت ببرید.

خودشناسی

 

ایده شماره 1 خودشناسی: دو ذهن

چشمانتان را ببندید. صبر کنید. هنوز نبندیدشان. اول این پاراگراف را بخوانید، بعد چشمانتان را ببندید. اوکی چشمانتان را ببندید و سعی کنید برای 30 ثانیه راجع به هیچ چیز، فکر نکنید.

آماده‌اید؟ شروع کنید.

(منتظریم می‌مانیم...)

راحت نیست، هست؟ احتمالاً افکار و تصاویر مختلف، خود را در ذهن شما نمایش می‌دهند.

حالا، از شما می‌خواهم همان تمرین را دوباره انجام دهید، با این فرق که این بار، می‌خواهم به افکار و تصاویری که در ذهنتان ظاهر می‌شوند، توجه کنید. سعی کنید آن‌ها را دنبال کنید. به آن‌ها دقت کنید و در مورد ماهیتشان، یادداشت‌برداری کنید و بعد رهایشان کنید. اگر می‌توانید به مدت یک دقیقه این کار را انجام دهید.

آماده‌اید؟ شروع می‌کنیم.

(منتظر می‌مانیم...)

این افکار را یادداشت کردید؟ چه بودند؟ احتمالاً تصویر دعوایی که روز دیگری با برادرتان داشته‌اید. یا کاری که فردا موعد تحویلش رسیده ولی به جای کار کردن دارید این را می‌خوانید. یا شاید، فیلمی که اخیراً تماشا کرده‌اید یا برخی تصاویر تخیلی.

 احتمالاً برای مدت کوتاهی می‌توانید آن‌ها را به یاد بیاورید ولی بعد، بلافاصله خواهید دید که به طور غیر ارادی در حال فکر کردن به آن‌ها هستید. اگر قبلاً مدیتیشن انجام داده باشید، حتی به میزان خیلی کم، با این تجربه، آشنایی دارید.

شما چشمانتان را می‌بندید و سعی می‌کنید ذهن خود را  حتی به مدت 30 ثانیه ببندید و با وجود تلاش بسیار، افکار مختلف آزادانه در ذهنتان خودنمایی می‌کنند.

اگر قبلاً تجربه شرکت در جلسات انزوا و مدیتیشن یا حضور در تمریناتی مثل  Zen را مانند من داشته باشید، می‌دانید که آن‌ها راجع به این زمزمه‌های ذهنی که باعث آزار شما می‌شوند، زیاد صحبت می‌کنند.

و نکته اینجاست که زمزمه‌های ذهنی، هرگز متوقف نمی‌شود و در زندگی روزمره شما حضور فعال دارد.

هدف بسیاری از این فلسفه‌های شرقی، ساکت کردن زمزمه‌های ذهنی ماست و فرض من این است که تعدیل کردن آن می‌تواند مفید باشد.

اما من فهمیدم که در واقع، انجام این قبیل تکنیک‌ها می‌تواند منفعت دیگری نیز داشته باشد، منفعتی که اینجا در غرب، روانشناسان نیز آن را درک کرده و شروع به نوشتن راجع به آن کرده‌اند.

این منفعت، چیزیست که من نام آن را "دو ذهن" گذاشته‌ام.

وقتی چشمان خود را می‌بندید و سعی در از بین بردن تمام افکار خود می‌کنید (و بدبختانه مانند بقیه مردمان در این کار شکست می‌خورید)، واضح است که ذهن شما درحال تفکر است.

اما اگر ذهن شما در حال تفکر است، کسی که فکر کردن ذهن را زیر نظر می‌گیرد، کیست؟

وای...

وقتی در حین انجام این تمرین، ذهن شما درگیر این می‌شود که فردا وقتی سر کار رفت، چه باید بکند، کسی که ذهن شما را زیر نظر گرفته و در مورد کار فردا نگران شده، چه کسی است؟

در واقع، ذهن شما مشغول تماشای ذهن شما می‌شود.

 در Zen، به این دو ذهن، ذهن متفکر و ذهن مشاهده‌گر گفته می‌شود.

این مفهوم به طور مشترک در بودیسم  و درمانگران غربی جدیدی مثل ACT (Acceptance and Commitment Therapy) وجود دارد که جذب مزیتهای آن شده‌اند زیرا دیده‌اند که مشکلات هیجانی روزمره ما را تا حد زیادی برطرف می‌کند.

کمی جلوتر، راجع به این دو ذهن، بیشتر صحبت می‌کنم و نحوه به کارگیری آن‌ها برای حل بسیاری از مشکلات هیجانی روزمره را به شما نشان می‌دهم.

مشکل ذهن متفکر این است که کنترل کامل آن در اختیار ما قرار ندارد.

 

تست خودشناسی در دو ذهن

حرفم را باور نمی‌کنید؟ پس این را به شما اثبات می‌کنم.

هر کاری که می‌کنید، راجع به فیل صورتی فکر نکنید. راجع به یک فیل صورتی که با خرطومش یک چتر آبی را نگه داشته، فکر نکنید. وقتی دارید دو پاراگراف بعدی را می‌خوانید، به هیچ وجه راجع به فیل صورتی فکر نکنید.

 اوکی، شما نه تنها یک فیل صورتی بزرگ با یک چتر آبی را تصور کردید، بلکه به تماشای آن نشستید.

حالا وقتی داشتید دو پاراگراف قبلی را می‌خواندید، راجع به یک فیل صورتی فکر کنید.

ذهن مشاهده‌گر شما داشت به طور مرتب از فکر کردن به فیل‌های صورتی لذت می‌برد، ولی در همین حال، به ذهن متفکر شما می‌گفت از فکر کردن به فیل‌های صورتی احتراز کند.

وقتی در صف، منتظرید یا وقتی روی تخت‌خواب سعی می‌کنید بخوابید، یا وقتی سعی می‌کنید به مکالمات دیگران گوش نکنید یا وقتی که موقع مطالعه، ذهنتان سرگردان می‌شود (من حداقل یک بار موقع مطالعه، اینطوری می‌شوم... عوضی.)، ذهن متفکر، همیشه در حال زمزمه کردن است.

ذهن متفکر ما شبیه یک سگ حشریست که دنبال همه چیز راه می‌افتد و اگر قصد نداشته باشیم از ذهن مشاهده‌گر خود استفاده کنیم، ذهن متفکرمان ما را می‌گیرد و دنبال آن می‌کشد.

اگر ذهن متفکر ما شروع کند و راجع به رسیدن به مرحله 30 بازی Diablo (یک بازی اکشن) یا رسیدن به آخرین مرحله بازی Mad men فکر کند، ذهن مشاهده‌گر ما برای تسلط بر آن، کار چندانی نمی‌تواند بکند (اگر به دنبال کتابی می‌گردید که پر از مثال‌های عالی و توضیحات بیشتر در این زمینه است، کتاب "تله خوشحالی" نوشته Russ Harris را مطالعه کنید).

همان اتفاق در مورد هیجانات ما نیز رخ می‌دهد و بیشتر رنج‌های ما از آن‌جا می‌آید (نه از خود هیجانات منفی، بلکه از این واقعیت که ما به سمت هیجانات منفی، مکیده می‌شویم).

بیشتر فشارهای روانشناختی و هیجانی ما به این دلیل رخ می‌دهند که ذهن متفکر و ذهن مشاهده‌گر ما در هم آمیخته شده‌اند و ما نمی‌توانیم فرق آن‌ها را تشخیص دهیم.

مردم همیشه از من می‌پرسند، "چه طور می‌توانم انقدر حسود نباشم؟" یا "چه طور می‌توانم از احساس عصبانیت شدید، جلوگیری کنم؟" یا "چه طور می‌توانم در این قبیل موارد، آن‌قدر عصبی نباشم؟"

پاسخ من این است: شما نمی‌توانید. شما نمی‌توانید ذهن متفکر خود را کنترل کنید. این هیجانات، خودشان را نشان می‌دهند و این ادامه خواهد داشت.

نکته این است که وقتی این نوع هیجانات، خود را نشان می‌دهند، با آن‌ها ترکیب نشوید.

در Zen، پیشنهاد می‌کنند که به جای این که بگویید: "من عصبانی هستم." بگویید: "من احساس عصبانیت می‌کنم. " به جای این که بگویید "من عصبی هستم." بگویید "من احساس عصبانیت می‌کنم." به جای این که بگویید: "من حسود هستم." بگویید: "من احساس حسادت می‌کنم."

ممکن است فکر کنید تفاوت چندانی ندارد، ولی امتحانش کنید. راجع به آخرین باری که هیجانات منفی مثل خشم، عصبیت یا ناامنی به سراغتان آمد، فکر کنید.

حال، به جای این که فکر کنید: "من از دست برادرم عصبانی بودم." فکر کنید: "من به خاطر برادرم احساس عصبانیت می‌کردم."

احساس عصبانیت در شما وجود داشت ولی کنترل شما در اختیار عصبانیت نبود.

هیجانات ما انتخابی نیستند ولی رفتار ما چرا.

 مردم همیشه از من می‌پرسند: "چه طور با ترس از شکست، مقابله کنم؟ " یا "چه طور راجع به ترد شدن، نگران نباشم؟"

من با ترس و نگرانی همان طوری رفتار می‌کنم که با ترس و نگرانی رفتار می‌کنم.

(می‌دانم، پاسخ واقعاً ناراحت‌کننده‌ای بود).

من هم درست مثل همه ترس و نگرانی را احساس می‌کنم. اما من خودم را با آن‌ها معرفی نمی‌کنم. من آن را قبول کرده‌ام و با وجود آن‌ها زندگی می‌کنم.

من اجازه نمی‌دهم ذهن متفکرم مرا کنترل کند. من خودم را جدا از هیجاناتم نگه می‌دارم. وقتی احساس ترس می‌کنم، آگاهانه با وجود آن عمل می‌کنم. وقتی احساس نگرانی می‌کنم، آگاهانه با وجود آن عمل می‌کنم.

به عنوان مثال، وقتی می‌نشینم و زیاد می‌نویسم (مثل موقع نوشتن این کتابچه)، اغلب اوقات، عصبی می‌شوم. می‌خواهم یک چیز واقعاً عالی بنویسم چون می‌دانم هزاران نفر قرار است آن را بخوانند. یکی از نتایج این عصبی شدن، تأخیر در کار است. وقتی جوان‌تر بودم و در وضعیت‌هایی قرار می‌گرفتم که باعث عصبی شدن و تأخیر در کارهایم می‌شد، با خودم می‌گفتم: "چون بیش از حد خسته‌ام نمی‌توانم انجامش دهم." یا "نمی‌توانم مثل افراد دیگر، تمرکز کنم، احتمالاً دچار اختلال کمبود توجه یا چیزی شبیه این شده‌ام."

در این قبیل موارد، خود من بودم که با ذهن متفکرم تمرکز می‌کردم. بین هویت من و هیجانات من هیچ فاصله‌ای وجود نداشت.

من اجساس عصبی بودن می‌کردم و افکاری مثل این به ذهنم خطور می‌کرد: "به دلیل X، Y یا Z نمی‌توانم انجامش دهم." و این را مثل یک ارزش، قبول کرده بودم. من برده ذهن متفکرم بودم که با افسارش مرا به دنبال خود می‌کشید.

 این روزها اغلب می‌توانم بنشینم و طی یک روز کاری بیش از 5000 کلمه بنویسم. هنوز همان اضطراب را حس می‌کنم. هنوز همان افکار را در گوش ذهنم می‌شنوم ("اول باید غذا بخورم."، "باید چرت کوتاهی بزنم."، "در حال حاضر در مود نوشتن نیستم.).

 اما با این فرق که دیگر، خودم را با این افکار، معرفی نمی‌کنم. من از آن‌ها آگاهی کامل دارم:

"امروز در مورد نوشتن، احساس عصبی بودن می‌کنم."

"افکاری دارم که به موجب آن‌ها اول باید غذا بخورم.".

"افکاری دارم که به خاطر آن‌ها باید چرت کوتاهی بزنم. "

و بعد به ذهن متفکرم رو می‌کنم و بی‌درنگ به او می‌گویم که پر از مضخرفات شده است و به جز این که باسنم را روی زمین بگذارم و شروع به نوشتن کنم، به هیچ کدام این مضخرفات نیازی ندارم.

 همه  ما بهانه‌ها و هیجانات منفی را به شکل غیر ارادی در خودمان ایجاد می‌کنیم.

حدستان چیست؟ این شرایط قرار نیست تغییر کند.

برای من مهم نیست که جادوی شما چه میزان فکر مثبت را ایجاد می‌کند یا از چه نوع روش درمانی استفاده می‌کنید، افکار و هیجانات منفی، به طور طبیعی در ذهن انسان، پردازش می‌شوند.

نمی‌توانید از آن‌ها فرار کنید. هیچ یک از ما نمی‌توانیم.

کاری که می‌توانید بکنید، این است که آن‌ها را بپذیرید. خود را از آن‌ها جدا کنید و بعد با وجود آن‌ها عمل کنید.

خودشناسی

خودشناسی در کنترل رفتاری

وقتی مردم به سراغ من می‌آیند و می‌پرسند: "چه طور احساس خشم را متوقف کنم؟" یا "چه طور دیگر عصبی نباشم؟" این مشکل آن‌هاست. تا وقتی به تلاش خود برای از بین بردن یک فکر یا هیجان ادامه دهید، آن‌ها قوی‌تر می‌شوند.

هر چه بیشتر روی یک هیجان، تمرکز کنید، قوی‌تر می‌شود.

هیجانات منفی، مانند ریگ روان هستند: هر چه بیشتر برای خروج از آن‌ تلاش کنید، بیشتر به داخل آن‌ کشیده می‌شوید.

 نکته این است که آن‌ها را بپذیرید و بعد، بزن بریم. این یک مهارت و یک فرایند است ولی فقط زمانی می‌توانید در انجام آن مهارت پیدا کنید که دو ذهن خود را بشناسید و بدانید که فقط کنترل یکی از آن‌ها به دست شماست.

پیشنهاد ما در این مقاله: اخذ سریع مدرک ICDL

 

 می‌خواهم تمریناتی به شما بدهم که با کمک آن‌ها می‌توانید دو ذهن خود را از هم تفکیک کرده و با وجود افکار و هیجانات خود، کنترل بیشتری روی رفتار خود به دست آورید.

  • وقتی افکار یا هیجانات قدرتمندی را احاساس کردید، خود را از آن‌ها جدا کرده و خونسردی خود را حفظ کنید.

"رئیس من آدم احمقی نیست. ولی من افکاری دارم که می‌گویند، رئیس من یک احمق است."

"من از دوست دختر قبلی خودم متنفر نیستم. من نسبت به دوست دختر قبلی خودم، احساس نفرت می‌کنم."

"من تنها و افسرده نیستم. من احساس تنهایی و افسردگی می‌کنم."

زبان، بسیار قدرتمند است. دقت کنید وقتی به این روش، خود را از این هیجانات و افکار جدا می‌کنید،

1) تاکید می‌کنید که این شرایط، موقتی است و قرار نیست دائمی باشد.

2) مجبور می‌شوید که مسئولیت آن‌ها را بر عهده بگیرید. آن‌ها به اشتباه کسی مربوط نیستند، آن‌ها فقط هستند.

 

خوشناسی

  • از ذهن متفکر خود به خاطر افکار و هیجانات منفی تشکر کنید. این یکی از تکنیک‌های ACT است و مؤثر است. شاید کلاً مسخره به نظر برسد ولی مؤثر است چون شما را مجبور می‌کند به جای جنگیدن با هیجانات منفی خود، آن‌ها را بپذیرید.

"ممنون ذهن متفکر به خاطر این که قبل از قرار امشب، احساس عصبی بودن می‌کنم. این باعث می‌شود آمادگی خودم را برای هر شرایطی حفظ کنم. "

"ممنونم ذهن متفکر به خاطر این که از دست رئیسم عصبانی هستم. واقعاً از این که این قدر به من اهمیت می‌دهی از تو سپاسگذارم.

"این کاملاً عجیب به نظر می‌رسد. بیان مراتب سپاس و قدردانی آن هم در برابر هیجانات منفی. اما من فکر می‌کنم در طول زمان باعث کاهش قدرت افکار و هیجانات شده و شما را وادار می‌کند با وجود آن‌ها کارتان را ادامه دهید.

 

  • در پایان، اگر در اوج هیجان بودید یا اگر با چیزی مواجه شدید که واقعاً باعث آزارتان شد، این را امتحان کنید:

"چیزی را که اخیراً باعث ناراحتی شما شده بردارید و آن را در ذهنتان نگه دارید. مثلاً نق زدن‌های دوست دخترتان یا اخراج شدن از محل کارتان

آن را در یک جمله، تقطیر کنید مثلاً "من از اخراج شدن از محل کارم، احساس ترس دارم. یا "من از دوست دخترم عصبانی هستم."

حالا چشمانتان را ببندید و کاراکتر باگز بانی را تصور کنید که در حین جویدن یک هویج، آن را به شما می‌گوید. بعد میکی ماوس را تصور کنید که در حین رقصیدن با چرخ دستی، آن را به شما می‌گوید. تصور کنید موش‌خرماها دارند آن را با آواز برایتان می‌خوانند.

حال، آن را به یک تصویر تبدیل کنید. مثلاً دوست دختر عصبانیتان یا خودتان که خسته روی جدول کنار خیابان، نشسته‌اید. این تصویر را داخل صفحه یک تلویزیون قرار دهید. با رنگ‌های جالب آن را رنگ آمیزی کنید و برای خودتان یک کت و شلوار خال خالی رنگی بکشید. موهای دوست دخترتان را با آب نبات عصایی تزئین کنید.

کاری کنید افکارتان کاملاً مسخره به نظر برسند. روی این کار وقت بگذارید با آن بازی کنید. کاری کنید که باعث خنده شما شود.

بعد از این که یک یا دو دقیقه این کار را انجام دادید، صبر کنید. چه احساسی دارید؟

احتمالاً حالا احساس بهتری دارید. و هیجانات و افکار منفی، به قدرتمندی سابق نیستند.

جدا کردن ذهن مشاهده‌گر از ذهن متفکر، عادتی است که به تمرین نیاز دارد. اما با شروع این کار، هر چه زمان بیشتری می‌گذرد، احساس می‌کنید بردگی شما در برابر افکار و هیجاناتتان، کم‌تر و کم‌تر می‌شود. شما کنترل زندگی روزانه خود را در دست می‌گیرید و احساس بهتری راجع به آن پیدا می‌کنید.

به نظر من، مهم‌ترین گام این است که انظباط نفس را در خود پرورش دهید و با وجود رنج اختلالات عصبی و فکری، به کار خود ادامه دهید.

بعد از این که تمایز بین افکار خود را تشخیص دادید، می‌توانید شروع به ارزیابی افکار و هیجانات خود کنید و ببینید کدام یک مفید و کدام یک مضرند.

 

خوب برای اینکه کمی نفس بگیرید و آماده برای ادامه مقاله بشید از جاتون پاشید و چندتا نفس عمیق بکشید تا اکسیژن و خون رسانی به مغز تون بهتر بشه و حالا ادامه مقاله رو در لینک رو برو دنبال کنید. قسمت دوم خود شناسی باورها


مقالات مرتبط:

دیدگاه کاربران: